بر مداری دور شادی های دود زده راهت را بسته اند
بر زمينی سوخته به رنگ عبا ايستاده ای وبا پاشنه های برکشيده
پا قُرص کرده ای بر مدارهای موازيِ ظلمات !
در سيگاری با هوای خاطرات بی دود شِکوِه آغاز می کنی .
وای
بر باد رفته طفلکی قرص ماهِ منزلت...
در نفس های خدا و روح و رُتيل
چه فرهادی می شوی
با سيگاری پشت گوشَت
و شيرينی های شقاوت تبار مدهوشَت
بر زمينی سوخته به رنگ عبا ايستاده ای وبا پاشنه های برکشيده
پا قُرص کرده ای بر مدارهای موازيِ ظلمات !
در سيگاری با هوای خاطرات بی دود شِکوِه آغاز می کنی .
وای
بر باد رفته طفلکی قرص ماهِ منزلت...
در نفس های خدا و روح و رُتيل
چه فرهادی می شوی
با سيگاری پشت گوشَت
و شيرينی های شقاوت تبار مدهوشَت
No comments:
Post a Comment